دروس عمومی

دانلود فایل هایی با موضوع آموزش دروس

دروس عمومی

دانلود فایل هایی با موضوع آموزش دروس

دروس عمومی

امروز اولین روز از بقیه عمر منه !!!!


golzari.mohamadreza@gmail.com

نویسندگان

۸ مطلب با موضوع «شعر ها» ثبت شده است

۰۴
خرداد
خارکش پیری با دلق درشت
پشته‌ای خار همی برد به پشت
لنگ‌لنگان قدمی برمی‌داشت
هر قدم دانهٔ شکری می‌کاشت
کای فرازندهٔ این چرخ بلند!
وی نوازندهٔ دل‌های نژند!
کنم از جیب نظر تا دامن
چه عزیزی که نکردی با من
در دولت به رخم بگشادی
تاج عزت به سرم بنهادی
حد من نیست ثنایت گفتن
گوهر شکر عطایت سفتن
نوجوانی به جوانی مغرور
رخش پندار همی‌راند ز دور
آمد آن شکرگزاری‌ش به گوش
گفت کای پیر خرف گشته، خموش!
خار بر پشت، زنی زین سان گام
دولتت چیست، عزیزی‌ت کدام؟
عمر در خارکشی باخته‌ای
عزت از خواری نشناخته‌ای
پیر گفتا که: «چه عزت زین به
که نی‌ام بر در تو بالین نه؟
کای فلان! چاشت بده یا شام‌ام
نان و آبی (که) خورم و آشامم
شکر گویم که مرا خوار نساخت
به خسی چون تو گرفتار نساخت
به ره حرص شتابنده نکرد
بر در شاه و گدا بنده نکرد
داد با اینهمه افتادگی‌ام
عز آزادی و آزادگی‌ام»
  • محمدرضا گلزاری
۲۷
فروردين

دلـــت را خـــانه ماکــن ، مصــفا کردنـــش با مـــن

بـــه مـــا درد خــود افشا کن ، مداوا کردنش با من

اگــر گـــم کــرده ای دل،کــــلیــــد استجـــابـــت را 

بـــیا یـــک لــــحــظه بــا ما بـاش ،پیداکردنش بامن

بـــیفشـــان قـطره اشکی که من هستم خریدارش

بــیاورقطــره ای اخـــلاص ،دریاکـــردنـــش بامــــن

به مـــن گو حــــاجت خـــودرا، عجابت می کنم آنی

طلـــب کن آنــچه می خواهی ،محــیا کردنش بامن

چوخــوردی روزی امـــروز،مارا شــــکر نعــمت کــن

غــــم فردا مخور ، تاءمـــین فـــردا کـــردنــش بامن

بیـــا قبـــل از وقوع مرگ، روشـــن کن حســـابت را

بیـــاور نیــک و بد را ،جـــمع و منـــها کردنــش با من

اگـــر عمـــری گنـــه کـــردی ،مشــو نومید از رحمت

تو ، تـــوبه نـــامه را بنـــویس ، امــضا کردنش با من

  • محمدرضا گلزاری
۲۵
اسفند


دوستان سلام


معنی این شعر رو بگید :


دلا خو   کن به تنهایی که از تنها بلا خیزد

سعادت آن کـسی دارد که از تنها بپرهیزد


همین


  • محمدرضا گلزاری
۲۲
اسفند

دید موسی یک شبانی را براه

کو همی‌گفت ای گزیننده اله

تو کجایی تا شوم من چاکرت

چارقت دوزم کنم شانه سرت

جامه‌ات شویم شپشهاات کشم

شیر پیشت آورم ای محتشم


بفیه ادامه مطلب

  • محمدرضا گلزاری
۲۷
بهمن
 

آمدی جانم به قربانت ولی حالا چرا

بی وفا حالا که من افتاده ام از پا چرا

نوشداروئی و بعد از مرگ سهراب آمدی

سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

عمر ما را مهلت امروز و فردای تو نیست

من که یک امروز مهمان توام فردا چرا

نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم

دیگر اکنون با جوانان نازکن با ما چرا

وه که با این عمرهای کوته بی اعتبار

اینهمه غافل شدن از چون منی شیدا چرا

شور فرهادم بپرسش سر به زیر افکنده بود

ای لب شیرین جواب تلخ سربالا چرا

ای شب هجران که یک دم در تو چشم من نخفت

اینقدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پریشان می کند

در شگفتم من نمی پاشد ز هم دنیا چرا

در خزان هجر گل ای بلبل طبع حزین

خامشی شرط وفاداری بود غوغا چرا

شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر

این سفر راه قیامت میروی تنها چرا

  • محمدرضا گلزاری
۲۲
بهمن

به جـهان خـــرم از آنــم که جـهان خــرم ازوسـت

عـاشــقـم بر هــمه عـالم کـه هـمه عالم ازوست

به غـنـیـمت شـمر ای دوسـت دم عیـسـی صـبح

تا دل مـرده مـگـر زنـده کنــی کـایـن دم ازوســـت

نــه فــلـک راســت مـــسـلم نه مــلک را حـاصـل

آنــچـه در ســر سـویــــــدای بـنـی‌آدم ازوســـت

بـه حــلاوت بــخـورم زهر کـه شــاهـد ـساقیست

بــه ارادت بــکـشم درد کـه درمـان هـم ازوســت

زخـــم خونـیـنــم اگــر بــه نــشـــود بـه باشــــــد

خـنــک آن زخــم کـه هر لحـظه مرا مرهم ازوست

غــم و شـــادی بـــر عـــارف چـــه تـــفـــاوت دارد

ســـاقیا بـــاده بــده شـــادی آن کاین غم ازوست

پادشــاهـــی و گدایـــــــی بر ما یکــســانــســـت

کـه بریــــن در هــــمه را پشت عبادت خم ازوست

ســـعــدیا گــر بکنــــد ســـیل فــــنـــا خانهٔ عــمـر

دل قـــــــوی دار که بنــــیـاد بقــــا محــکم ازوست


  • محمدرضا گلزاری
۰۷
بهمن

شعر زیر واقعا زیباست ( بیت آخر رو با دقت بخونید )


مــن  غلام  قمــرم ، غیـــر  قمـــر  هیــــچ  مگو
پیش مـــن جــز سخن شمع و شکــر هیچ مگو
سخن رنج مگو ،جز سخن گنج مگو
ور از این بی خبری رنج مبر ، هیچ مگو
دوش دیوانه شدم ، عشق مرا دید و بگفت
آمـــدم ، نعـــره مــزن ، جامه مـــدر ،هیچ مگو
گفتــم :ای عشق مــن از چیز دگــر می ترســم
گــفت : آن  چیـــز  دگـــر  نیست  دگـر ، هیچ  مگو
من  به  گــوش  تـــو  سخنهای  نهان  خواهم  گفت
ســر بجنبـــان کـــه بلـــی ، جــــز که به سر هیچ مگو

قمـــری ، جـــــان  صفتـــی  در  ره  دل  پیــــــدا  شـــد
در  ره  دل  چـــه  لطیف  اســت  سفـــر  هیـــچ  مگــو
گفتم : ای دل چه مه است ایــن ؟ دل اشارت می کرد
کـــه  نـــه  اندازه  توســت  ایـــن  بگـــذر  هیچ  مگو
گفتم : این روی فرشته ست عجب یا بشر است؟
گفت : این غیـــر فرشته ست و بشــر هیچ مگو
گفتم :این چیست ؟ بگو زیر و زبر خواهم شد
گــفت : می باش چنیــن زیرو زبر هیچ مگو
ای نشسته در این خانه پر نقش و خیال
خیز از این خانه برو،رخت ببر،هیچ مگو
گفتم:ای دل پدری کن،نه که این وصف خداست؟
گفت : این  هست  ولـــی  جان  پدر  هیچ  مگو


خواهشا نظر یادتون نره !!!!

  • محمدرضا گلزاری
۲۳
دی

شعر نوشته شده روی سنگ قبر پروین اعتصامی


اینکه خاک سیهش بالین است

اختر چرخ ادب پروین است

گر چه جز تلخی از ایام ندید

هر چه خواهی سخنش شیرین است

صاحب آنهمه گفتار امروز

سائل فاتحه و یاسین است

دوستان به که ز وی یاد کنند

دل بی دوست دلی غمگین است

خاک در دیده بسی جان فرساست

سنگ بر سینه بسی سنگین است

بیند این بستر و عبرت گیرد

هر که را چشم حقیقت بین است

هر که باشی و زهر جا برسی

آخرین منزل هستی این است

آدمی هر چه توانگر باشد

چو بدین نقطه رسد مسکین است

اندر آنجا که قضا حمله کند

چاره تسلیم و ادب تمکین است

زادن و کشتن و پنهان کردن

دهر را رسم و ره دیرین است

خرم آن کس که در این محنت‌گاه

خاطری را سبب تسکین است


  • محمدرضا گلزاری