شعر تکان دهنده قیصر امین پور
دوشنبه, ۲۱ دی ۱۳۹۴، ۱۰:۱۳ ق.ظ
یاد دارم یک غروب سرد سرد
می گذشت از توی کوچه دوره گرد
«دوره گردم کهنه قالی میخرم
کاسه و ظرف سفالی میخرم
دستِ دوم، جنس عالی میخرم
گر نداری کوزه خالی میخرم»
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی زد بغضش شکست
«اول سال است؛ نان در سفره نیست
ای خدا شکرت ولی این زندگیست؟»
بوی نان تازه هوش از ما ربود
اتفاقاً مادرم هم روزه بود
صورتش دیدم که لک برداشته
دستِ خوش رنگش ترک برداشته
سوختم دیدم که بابا پیر بود
بدتر از آن خواهرم دلگیر بود
مشکل ما درد نان تنها نبود
شاید آن لحظه خدا با ما نبود
باز آواز دٌرشتِ دوره گرد
رشته اندیشه ام را پاره کرد
«دوره گردم کهنه قالی میخرم
کاسه و ظرف سفالی میخرم
دست دوم جنس عالی میخرم
گر نداری کوزه خالی میخرم»
خواهرم بی روسری بیرون دوید
گفت آقا! سفره خالی می خرید . . ؟ ! ؟
قیصر امین پور
little bit more than just your articles? I mean, what you
say is valuable and everything. However imagine if you added some great visuals
or videos to give your posts more, "pop"! Your content is excellent but with pics and video clips, this blog could undeniably be one
of the best in its field. Fantastic blog!